معجون آرامش در زمان گرفتاری انوشیروان کسری از بزرگمهر خشمگین شد و دستور داد در سیاهچال به زنجیرش کنند. چند روزی از این ماجرا گذشت ، کسری افرادی را فرستاد تا از حال بزرگمهر برایش خبر ببرند. آنان دیدن بزرگمهر قوی و شادمان است و از او سوال پرشیدند که چرا …
توضیحات بیشتر »داستان کوتاه، گاندی: دیگر هرگز دروغ نمی گویم…!
گاندی: دیگر هرگز دروغ نمی گویم…! شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن ، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر،تأسیس کرده بود زندگی می کردم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه …
توضیحات بیشتر »داستان کوتاه: مرد ثروتمند و ماهیگیر
مرد ثروتمند و ماهیگیر مرد ثروتمندی نزدیک روستایى در کنار ساحل ایستاده بود . قایق کوچک ماهیگیرى از انجا رد شد که داخلش چند تا ماهى بود! مرد ثروتمند از ماهیگیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تاماهی رو بگیرى؟ ماهیگیر: مدت خیلى کمى! مرد ثروتمند: پس چرا …
توضیحات بیشتر »داستان کوتاه: چه کسی مانع پیشرفت شماست؟
چه کسی مانع پیشرفت شماست؟ یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: «دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات …
توضیحات بیشتر »