خانه / انگیزه / امید به زندگی و حال خوب / مجموعه‌ ی داستان های انگیزشی نگین کلانتری (قسمت دوم)
https://elmema.com/category/free/informative-story
https://elmema.com/category/free/informative-story

مجموعه‌ ی داستان های انگیزشی نگین کلانتری (قسمت دوم)

مجموعه‌ ی داستان های انگیزشی

(قسمت دوم)

از نگین کلانتری

 

 

https://elmema.com

 

دلنوشت ششم: نهنگ تنها

I used to  think the worst thing in life was to end up alone; it’s not. The worst thing in life is to end up with people that make you feel all alone

قبلا فکر میکردم که بدترین چیز توی زندگی اینه که خودتو یه گوشه تنها پیدا کنی ؛ اما نه.

بدترین چیز توی زندگی اینه که کنار آدمایی باشی که بهت حس تنها بودن منتقل میکنن 🙂

 

((نهنگ تنهایی که هیچکس صداشو نمیشنوه: سمبل نوجوان ها و جوان هایی که احساس میکنن در برابر نسل بزرگتر کسی نیست که بتونه صداشونو بشنوه و درکشون کنه.))

روزی روزگاری در اعماق یه اقیانوس نهنگی تنها اشک میریخت چون مهم نبود چقدر فریاد بزنه؛ کسی صداشو نمی شنید ‌.‌ اون خیلی ساکت و تنها مونده بود.

خیلی وقت بود که دیگه براش اهمیت نداشت کی بوده یا کی هست ؛ اون به خاطر این تنهایی همیشه غمگین و ناراحت بود.

من نهنگ تنهای تنهای تنها بودم.

مادرم بهم گفته بود که دریا پاک و آبی و بزرگه؛ بهم گفته بود اگه بلند فریاد بزنم حتما بقیه صدامو میشنون؛ اما من هرکاری میکردم اینجا بازم تاریک بود ؛ این اقیانوس خیلی عمیقه، من دیگه نمیتونم تحمل کنم‌کنم‌مامان…

بقیه نهنگ ها یه جور دیگه حرف میزنن.

حتی نهنگ های‌پیر با چشمای ضعیفشون هم میتونن منو ببین اما هیچکس صدامو نمیشنوه ؛ من دیده شده ی ناشنیده هستم.

من یک‌نهنگ‌تنهای تنهای تنها هستم.

زمان هایی که خیلی احساس تنهایی میکنم برای خودم آواز میخونم؛ دوباره و دوباره…

اما اهنگ من هیچ پاسخی دریافت نمیکنه؛ من تازمانی که یه نفر در آینده بشنوه به خوندن ادامه میدم.

چشمای من‌پر از تنهاییه چون توی دیواری که بقیه نهنگا دورم کشیدن زندانی شدم؛ دنیا نمیدونه که من چقدر غمگینم؛ میخوام اوناهم‌بدونن که من هر روز چه چیزی رو تجربه میکنم .

درد من دردیه که با آب و روغن مخلوط نمیشه و فقط روی سطح اب باقی میمونه؛ حتی با گذشت زمان هم قلب یخ زده ی من پر از غم و غصه است؛

هیچکس توی اقیانوس ، اشک من رو نخواهید دید.

من یک نهنگ تنهای تنهای تنها هستم.

اما دیگه کافیه، کافیه، کافیه…

من‌امروزم به خوندن ادامه میدم ، مدام با خودم تکرار میکنم:((حتی اگه کوچیکی رویای بزرگی داشته باش، دیگه مهم نیست که من‌نمیتونم با هیچکس همراه بمونم ، من خودمو دارم و با خیال راحت با خودم صحبت میکنم.))

ممکنه من هم یه‌روز بدرخشم؟

حتی‌اگه کوچیکی رویای بزرگ داشته باش…

من توی یه دریای پاک شنا میکنم و حالا من دارم به سمت آینده ام حرکت میکنم چون بهش ایمان دارم.

حالا دیگه من برای خودم می خونم؛ دوباره و دوباره

من برای خودم میخونم…

بالاخره یه روز من در این اقیانوس بی پایان سفرم‌به دور دنیا رو به پایان میرسونم.

من امروز هم به خوندن ادامه میدم….

(( این داستان از آهنگ whalien52 الهام گرفته شده. وال ها با فرکانس های خاص با یکدیگر صحبت و ارتباط برقرار میکنند؛ وال۵۲

هرتزی تنها ترین موجود دنیاست. چون در این فرکانس توسط دیگران قابل شنیدن نیست.))

 

Standing alone doasn’t mean i’m alone . It’s means that i’m storng enough to handle things myself.

تنها ایستادن به این‌معنی نیست که من تنها هستم .‌این به این‌معنی است که من به اندازه ی کافی قوی هستم که خودم قادر به اداره ی امور باشم.

 

https://elmema.com

 

دلنوشت هفتم: هیچ

A winner is a dreamer who never gives up…

یه برنده یه رویاپردازه که هیچ وقت تسلیم نشده…

 

توی آینه به خودم زل زده بودم و به این فکر میکردم که الان آیینه داره کیو به من نشون میده؟ اون‌منی که رویاشو داشتم چه بلایی سرش اومده؟

رویای من کجاست؟ رویای من چیه؟

کارای روتین و خسته کننده قدیمی ، زندگی تکراری و کسل کننده که هرروز و هرروز دارم تجربش میکنم.

رویای من خونه ی بزرگ، ماشین مدل بالا، پول و این موارد مگه نیست؟ بهترین شغل مگه کارمند دولت بودن نیست؟

باید بگم که نه نیست… درحقیقت من هیج‌رویای بزرگی ندارم.

یه رویای واقعی اون هدفیه که توی حصار ذهنت ازش محافظت میکنی، هر روز به امیدش از خواب بلند میشی، غذا میخوری و به خاطر اون زندگی و تلاش میکنی.

(( فرق زیادی بین‌گذروندن زندگی با زندگی کردن هست.))

اوایل به این فکر میکردم که خب من تلاشمو کردم اما ندای درونم سرم فریاد کشید که بس کن! کی واقعا همه تلاش خودتو کردی؟ چرا هی راهتو عوض کردی؟ بزرگ شو . فقط حرف نزن . انجامش بده…

چیزی که این همه مدت باید میفهمیدمش این بود که حتی اگه فقط یه روز برای زندگی دارم‌راه خودمو برم؛ هر کاری که از انجام دادنش لذت میبرم انجام بدم و ضعیف و ترسو بودنو کنار بزارم.

شغل خوب شغلیه که باعث خوشحالی من بشه نه یه رویای اجباری که مایه آرامش الکیه…

رویای من تابه اینجا فقط پول درآوردن و پولدار شدن بود… اما هیچ وقت از خودم نپرسیدم که پول رو برای چی میخوام؟ بعد یه مدت فکر کردن فهمیدم من پول رو برای خوشحال بودن میخوام و اونجا بود که تازه متوجه شدم رویای واقعی من خوشحال بودنه نه پولدار شدن….

اونجا بود که علیه زندگی وجامعه جهنمی که داشتم شورش کردم ؛ از خودم پرسیدم که مشخصات رویای واقعی من چیه؟ چون این رویاها و دستاورد های منه که چشم انداز شخص من رو میسازه.

تا به الان موضوع اصلی زندگیم رو همواره سرکوب میکردم ؛ اینکه من میخوام فقط خوشحال و آزاد باشم‌‌…

پس سعی کردم دوباره رویا ببینم، دوباره اون بچه ای که کلی رویا داشت به خاطر بیارم؛ تا وقتی که با همین روند پیر شدم حسرت نخورم چون بزرگترین حسرت آدمها فرصت های از دست رفتشونه، زندگی های ناکرده، لذت های نبرده، خنده های واقعی و مقدار کمی خوشحالی….

 

هروقت خوش که دست دهد، مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

 

https://elmema.com

 

 

دلنوشت هشتم: رانده شده

What is most painful is not poverty and disease… The cruely of the

people is towards each other….

آنچه از همه دردناک تر است، فقر و بیماری نیست ؛ بی رحمی مردم نسبت به یکدیگر است.

/کرومن رولان/

 

نسل من سختیای زیادی کشیده؛ کار نیمه وقت، دستمزد ناعادلانه، توی مدرسه تعدادی معلم نالایق، توی دانشگاه استرس و اضطراب ، رفتار پرخشونت کارفرماها، انرژی منفی رسانه ها، قوانین ناعادلانه ، فقر ، شرایط نامساعد روحی و…

امثال ما افراد سطح پایین جامعه بودیم ؛ قشر ضعیف تر.

اما چیزی که داستان مارو واقعا دردناک میکرد فقط این موارد نبود… بقیه آدما بودن.

قشر خاص، مرفه های بی درد ، قاشق نقره ای بر دهان ها، متولدشده در ناز و نعمت، ژن خوب ، هیولای انسان نما و گرگ های فرشته نما

آدمای بی رحمی که میخواستن فقط خودشون باقی بمونن؛ ارزششون به اسم و رسمشون بود ، هرچیزی که می خواستن به هر روشی به دست می اوردن و توی گوش ما میخوندن که از اولشم امیدی نیست، فقط باید تلاش کنید تا شاید موفق بشید اما شما نمیتونید‌

شرایط بد از بدو تولد تقصیر خودمه؟ داری شوخی میکنی؟ این عادلانست؟ دیوونه شدی؟

این درستشه؟ حتما منو دست انداختی.

اما باید بگم که با تشکر از شماها من رشد کردم و قوی شدم ؛ از خود شماها راه و روش رو یاد گرفتم و راه درست خودمو باهاش ساختم، آره بر خلاف من معلمم با قاشق نقره ای توی دهنش به دنیا اومد و با ناز و نعمت بزرگ شد….

اونا خودشونو با ارزش و خاص میدیدن و ماهارو انگل ، بی استعداد ، نادون و بی ارزش برای جامعه… پس چطور توقع داشتن باهاشون رقابت کنیم وقتی  میگفتن اگه میدون مبارزه یکی باشه مشکلی نیست؟؟؟

هرگز ؛ هیچ وقت ؛ به هیچ وجه…

من شرایطو تغییر میدم ، قوانین بازیو عوض میکنم ، من ناامید نمیشم و اسم و رسم خودمو به دست میارم.

آره ؛ نسل من سختی زیادی کشیده ، دردای زیادی تحمل کرده اما به ازای تک تک اون درد ها ‌رشد کرد و قوی شد.

حالا ماها هم هم قد و اندازه ی شماها شدیم …

 

As long as you feel pain,you’re still alive

As long as you make mistakes , you’re still human

As long as you keep trying , there’s still hope…

تا وقتی که درد احساس میکنی هنوز زنده هستی

تا وقتی که اشتباه میکنی هنوز انسان هستی

تا وقتی که به تلاش کردن ادامه میدی، هنوز امیدی هست….

 

https://elmema.com

 

دلنوشت نهم: سقوط

_one day,the world will end without notice….

_یه روزی تموم دنیا متوقف میشه، بدون اخطار و اطلاع قبلی…

 

 

توی تاریکی خیره به رو به روم نشسته بودم و فکر فرو رفته بودم…

گاهی توی زندگی روزایی رو میگذرونم که همه چی بی معنی میشه ، از دلیل ادامه دادن تا تموم علایق، سلایق و باورهام.

حسی مثل گم شدن یا شایدم یه سقوط بی پایان؛ زمان به خودی خود میگذشت و صدای تیک تاک ساعت رو می شنیدم که گذشتن عمرم رو بهم یادآوری میکرد و سرمایی که دنیام بهم تزریق میکرد مثل یه جهنم منو توی خودش میسوزوند و خاکستر میکرد.

هیچ پایانی برای تلاش هام نمی دیدم چون آینده نامشخص بود….

توی این‌دقایقم، درست همون لحظه که گم شده بودم یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم؛ سعی کردم روی پاهام وایستم و اروم باشم… اما نباید توی تاریکی و سکوت قایم‌میشدم چون بالاخره چراغا روشن میشدن و نور همه جارو فرا میگرفت..

همه چیز ترسناک به نظر میرسید  و باعث دو به شک شدنم میشد.

اما یاد گرفته بودم که ترس یه سرطانه؛ سرطانی که اگه درمان و متوقفش نکنی سراسر وجودتو تسخیر و نابود میکنه؛ برای من شجاعت به معنی نترسیدن نیست بلکه به معنی ترسیدن و پیشروی هستش.

همیشه اون تصمیمی که باعث ایجاد ترس میشه همون تصمیمیه که باعث پیشرفت کردن هم میشه.

پس سعی می کردم باهاش نجنگم و فقط قبولش کنم و باهاش رو به رو بشم…

زمانی که بارون غم و افسردگی روی سرم می بارید و خیسم میکرد سریع تر از ابرها به سمت آینده دوییدم.

روز ها می گذشتن و دنیا و آدماش تغییر میکردن اما من سعی میکردم همون آدم سرسخت باقی بمونم ؛ کسی که اگه عالم و تموم آدماش بهش میگفتن تو نمی تونی فقط میخنده و توی سکوت و خنده هاش رشد میکنه و با تک تک موفقیت هاش به همه ثابت میکنه که اشتباه کردن دست کم گرفتنش.

مثل پژواکی توی دل کوهستان یه روزی میاد که انگار هیج اتفاقی نیفتاده چون زندگی ادامه داره..

اون روز ، روزیه که نتیجه سقوط کردنا، روی پا وایستادنا و دوییدنام به پرواز کردن و اوج گرفتن ختم میشه.

من مثل یه تیر توی اسمون ابی رها میشم، اوج‌میگیرم و پیشرفت میکنم….

شد شصت سال

حالا تمام کارهایش را انجام داده بود

مانده بود زندگی….

 

 

https://elmema.com

 

 

دلنوشت دهم:  اقیانوس تاریک

You have to by crazy to be wise…. 

باید دیوونه بشی تا عاقل بمونی

 

داشتم توی دریای سیاه مشکلات غرق میشدم؛ احساس خفگی و فشار میکردم ؛ اشکام بی وقفه میریخت و گونه هامو خیس کرده بود.

حس‌میکردم اگه فقط یکم‌دیگه ادامه بدم متلاشی و نابود میشم‌ پس چشمامو بستم و به دنیای خیالی درونم سفر کردم؛ جایی که منبع آرامش من بود…

یه چمنزار بی پایان با درخت تنومند و بزرگ‌و نسیمی ملایم که بوی گل های بهاریو با خودش به عنوان سوغات به همراه داشت.

حالا فقط من بودمو من… به سمت درختم قدم برداشتم و دستمو روی تنه پیرش گذاشتم و کمی فقط کمی هم که شده احساس آرامش کردم.

زیر درخت نشستم و اجازه دادم بوی گل ها و نسیم خنک عصرگاهی مهمون ضیافت صمیمانه ی منو درختم باشن.

بعد از گذشت چند دقیقه سکوتم رو شکستم و با خودم‌تکرار کردم:

تو کافی هستی

تو کافی هستی

تو کافی هستی

من راه رو پیدا میکنم، من‌راه حل رو‌پیدا میکنم.

همیشه یه راهی وجود داره؛ اگه راهی وجود نداشته باشه من‌کل نقشمو دوباره از اول میکشم.

از ابتدا تا رسیدن به پایان، کلمه، سلام هستش؛ ابتدای تلاش کردنت پلی ساخته میشه برای به پایان رسیدن یه دوران سخت؛ با پایان دوران سخت یه دوران جدید شروع میشه و سلامی دوباره به شرایط و موقعیت جدید…

منی که توی این چندسال دوام آورده و من شناختمش قویه؛ پس به خودم زمان میدم تا خارج از چارچوب هایی که توی ذهنم ساخته شده فکر کنم

دیگه به خودم شک ندارم؛ من برای حل تموم مشکلاتم کافی هستم… من شناکردن رو یاد گرفتم

 

ز انقلاب زمانه ، عجب مدار که چرخ

 که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟

 


https://elmema.com

 

از آرشیو داستان های کوتاه دیدن کنید. (کلیک کنید)

 

https://elmema.com

 

www.elmema.com

پیشنهاد ویژه

 

https://elmema.comhttps://elmema.com

www.elmema.com

 

برای دریافت دوره های رایگان علم ما

در لینک زیر ثبت نام کنید:

برای ثبت نام دوره های رایگان علم ما کلیک کنید

برای ثبت نام دوره های رایگان علم ما کلیک کنید

ثبت نام در دوره های رایگان علم ما

  • نکته: اطلاع رسانی های دوره رایگان به این شماره ارسال خواهد شد /// نکته: لطفا شماره خود را با اعداد انگلیسی و بدون فاصله وارد کنید.
  • نکته: اطلاع رسانی های دوره رایگان به این ایمیل ارسال خواهد شد. اگر ایمیل ندارید بنویسید: no-mail@yahoo.com

 

https://elmema.comhttps://elmema.com

 

 

لطفا این صفحه را با دوستانتان به اشتراک بگذارید:

تلگرام telegram

اشتراک گذاری در تلگرام (کلیک کنید)

اشتراک گذاری در واتس آپ (کلیک کنید)

 

 

animated-down-arrow

از مشاوره رایگان استفاده کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو تست های آنلاین دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات بهبود فردی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو داستان های کوتاه دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات موفقیت دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات مدیریتی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات شاد زیستن دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات امید به زندگی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات یک دقیقه مطالعه دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو کل مقالات دیدن کنید، بهترین ها برای شما… (کلیک کنید)

تلگرام علم ما

تلگرام علم ما (کلیک کنید)

Medium_20160928095241745_1111111111

اینستاگرام علم ما (کلیک کنید)

 

این محتوا چقدر براتون مفید بود؟

لطفا به محتوای ما با ستاره امتیاز دهید

میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0

تاکنون کسی به این محتوا رای نداده! اولین کسی باشید که این محتوا را ارزیابی می کند...

درباره ی مدیر سایت علم ما

Avatar photo
علم ما یک سایت آموزشی و مشاوره‌ای هست که از سال 94 راه اندازی شد. در سایت علم ما به موضوعات راه اندازی و رشد کسب و کار و رشد و توسعه فردی می پردازیم.

مطلب پیشنهادی

داستان واقعی: گلف در زمین خیال

گلف در زمین خیال داستان واقعی یک موفقیت با تصویرسازی ذهنی       سرگرد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *