خانه / کتاب و مطالعه / زندگی نامه افراد موفق / نیک وی آچیچ (زندگی نامه افراد موفق)
https://elmema.com/category/book/biography-of-successful-people

نیک وی آچیچ (زندگی نامه افراد موفق)

نیک وی آچیچ (زندگی نامه افراد موفق)

 

https://elmema.com/category/book/biography-of-successful-people

 

برای یک لحظه چشمانتان را ببندید و فکر کنید هیچ دستی ندارید. نمی‌توانید چیزی را با انگشتانتان لمس کنید یا با دوستانتان دست دوستی بدهید و یا حتی مادرتان را در آغوش بگیرید. حال تصور کنید هیچ پایی برای راه رفتن ندارید. نمی‌توانید با دوستانتان پیاده‌روی کنید. دوچرخه‌سواری کنید یا پا به پای فرزندتان بدوید. هر کدام از این شرایط بسیار دشوارند؛ اما همیشه شرایط بدتری هم وجود دارد، فقط کافی است یک لحظه به این فکر کنید که نه دست دارید و نه پا! حتی فکر کردن به این موضوع تن آدم را به لرزه می‌اندازد.

نیک وی آچیچ (Nick Vujicic) از معدود افرادی است که به دلیل سندروم تتراآملیا، بدون دست و پا به دنیا آمد و در زندگی محدودیت‌های زیادی داشته است، اما توانسته با این محدودیت‌ها کنار بیاید و حتی از بسیاری افراد سالم نیز موفق‌تر باشد.

نیک در سال ۱۹۸۲ در استرالیا به دنیا آمد. در آن زمان به دلیل نبود امکانات تصویربرداری از جنین هیچ کس از وضعیت نیک خبر نداشت. می‌توانید شوک بزرگی که پدر و مادر نیک در هنگام تولد او را داشته‌اند را تصور کنید؛ اما کسی حتی نمی‌توانست تصور کند که این کودک زیبای معلول با این همه ناتوانی روزی به یکی از موفق‌ترین افراد جهان تبدیل شود و بتواند به جایی برسد که به افراد سالم درس امید و روش زندگی آموزش دهد.

او از اولین افرادی بود که پس از حذف قانون ممنوعیت ورود افراد معلول حرکتی به مدارس معمولی، مانند دیگر کودکان سالم به ادامه تحصیل پرداخت.

اما در سن ۸ سالگی به دلیل تمسخرهای شدید همکلاسی‌هایش دچار افسردگی شد و اقدام به خودکشی کرد. این هیجان احساسی باعث شد تا تصمیم بگیرد خود را در آب غرق کند اما خودش می‌گوید به دلیل علاقه به پدر و مادرش از این کار منصرف شده است.

او با تلاش بسیار زیاد و به کمک مادرش یاد گرفت با دو انگشتی که در انتهای اندامی مانند پا در سمت چپ پائین‌ تنه‌اش وجود دارد، بنویسد. همچنین کارهای روزانه دیگری مانند نوشیدن آب با لیوان، تایپ، پرتاب توپ بیس‌ بال و … را آموخت.

در دبیرستان به عنوان رهبر گروه برای موسسه خیریه اعانه جمع می‌کرد و در سن ۱۷ سالگی موسسه خود با عنوان «زندگی بدون دست و پا» را به منظور امید دادن به افراد افسرده و ناتوان تأسیس کرد.

نیک وی آچیچ جوان در سن ۲۱ سالگی از دانشگاه گریفیت با دو مدرک لیسانس در رشته‌های حسابداری و برنامه‌ریزی مالی فارغ‌التحصیل گردید.

او با ادامه فعالیت‌های خود در نهایت تبدیل به شخصی شد که سخنرانی‌هایش برای میلیون‌ها شنونده در سراسر جهان امید به زندگی و انگیزه به ارمغان می‌آورد. نیک وی آچیچ سخنران انگیزشی و مدیر سازمان غیرانتفاعی زندگی بی‌حد و مرز است. او اکنون در جنوب کالیفرنیا زندگی می‌کند.

از دیگر مهارت‌های او شنا، موج‌سواری و بازی گلف است.

او کتاب « زندگی بی‌حد و مرز» را در شرح زندگی خود به نگارش در آورده است.

کتابی خاص که به شرح زندگی و موفقیت‌های انسانی خاص اختصاص دارد که با وجود محدودیت‌ها و نقص‌های جسمی، به پیشرفت‌های خیره‌کننده دست یافته است. او درباره خودش می‌نویسد: «من بدون دست و پا به دنیا آمدم. اما هرگز در حصار شرایط خود نماندم. من به سراسر دنیا سفر می‌کنم و به میلیون‌ها نفر الهام می‌بخشم تا با ایمان، امید، عشق و شجاعت خویش بر ناملایمات زندگی چیره شوند و به آرزوهای خود برسند.»

نویسنده در بخشی از مقدمه کتاب آورده است:

«من ایمان دارم که زندگیم حد و مرزی ندارد. دلم می خواهد تو نیز، صرف نظر از دشواری های زندگیت، چنین احساسی داشته باشی. ما همسفریم، در آغاز سفرمان، لطفا قدری درنگ کن و درباره تمامی محدودیت هایی فکر کن که بر زندگی خویش تحمیل کرده ای و یا به دیگران اجازه داده ای بر زندگیت تحمیل کنند. اکنون به این بیندیش که رهایی از این محدودیت ها چه حس و حالی دارد. زندگی تو چگونه می بود اگر همه چیز برایت ممکن می شد؟»

 

نیک: «وقتی به دنیا آمدم، پدرم که در اتاق زایمان حضور داشت، از دیدنم بدحال شد و بیرون رفت. پزشکان و پرستاران شوکه شده بودند و به سرعت مرا از مادرم دور کردند. مادرم که پرستار همان بیمارستان بود، متوجه شد که اتفاق بدی افتاده است. پرسید چه شده؟ بچه مرا کجا بردید؟ راستش را بگویید؟ کسی توان نداشت ماجرا را به مادرم بگوید. واقعیت این بود که من بدون دو دست و بدون دو پا به دنیا آمدم، فقط یک تنه بودم.

سونوگرافی‌های دوران بارداری مادرم هیچ‌وقت نشان نداده بود که من چنین شرایطی دارم. تصور کنید که زوج جوانی منتظر به دنیا آمدن فرزندی سالم هستند اما یک‌باره با این شرایط مواجه می‌شوند پرستاران تصمیم گرفتند مرا به مادرم نشان دهند. مادرم وقتی مرا دید، حیرت‌زده شد، جیغ کشید و گفت این را از جلوی چشمانم دور کنید.

وقتی به دنیا آمدم هیچ کس مرا بغل نکرد. مدت زمانی طول کشید تا پدرم بر احساس شوک اولیه‌اش غلبه کند و مرا مهربان‌تر نگاه کند. مادرم افسرده شده بود اما بالاخره حس مادری بر احساسات اولیه او هم غلبه کرد و مرا پذیرفت. از وقتی پا به این جهان گذاشته بودم، یک دنیا غم، مشکل، سؤال، اضطراب و اندوه را برای والدینم آوردم: عاقبت این بچه چه می‌شود؟ از کجا زندگی‌اش را تأمین کند؟ شغل؟ تحصیلات؟ آینده؟ همه چیز در مورد من در هاله ابهام قرار داشت؛ و البته شاید به نوعی واضح بود: هیچ آینده‌ای در انتظارم نبود.

پدر و مادرم در سال‌های اولیه زندگی‌ام تصمیم داشتند مرا به خانواده‌ای دیگر بسپارند. پدربزرگ و مادربزرگم در فهرست اولین افراد برای بزرگ کردن من قرار داشتند اما نهایتاً والدینم از این تصمیم منصرف شدند. مسلماً من هر چه بزرگ‌تر می‌شدم، جای بیشتری در دل آن‌ها باز می‌کردم. دیگر به سادگی نمی‌توانستند مهر مرا از دلشان بیرون کنند.

من کم‌کم بزرگ می‌شدم و نگرانی مادر و پدرم در مورد سرنوشتم، با من بزرگ‌تر می‌شد. تا وقتی خردسال بودم، هنوز متوجه تفاوت میان خودم و دیگران نمی‌شدم؛ اما از وقتی به مدرسه رفتم، واقعیت تلخ معلولیتم را بیشتر از هر زمانی احساس کردم. کسی جرئت نمی‌کرد به پسری نزدیک شود که روی ویلچر نشسته بود، دست و پا نداشت و فقط با دو انگشت کوچک که به جای پای چپ روییده بود، مداد را به دست می‌گرفت.

کسی با من حرف نمی‌زد. زنگ ناهار تک‌ و تنها بودم. بچه‌ها مسخره‌ام می‌کردند. به من می‌گفتند «موجود فضایی» یا صفت‌های دیگری به من می‌دادند که مرا در هم می‌شکست. کم‌کم فهمیدم که خودم باید با آن‌ها سر صحبت را باز کنم. گاهی در راهروهای مدرسه با بچه‌ها حرف می‌زدم.

تمام تلاشم این بود که به ایشان نشان بدهم که در درون، یکی هستم عین آن‌ها، یک آدمیزاد، با همان احساس‌ها و نیازها و فقط بیرونم متفاوت است و من تقصیری ندارم. برخی از همکلاسی هایم آنقدر مرا مسخره می کردند که موقع بازی ها مرا هل می دادند به این طرف و آن طرف پرتاپ می کردند یکی از بدترین خاطرات دوران کودکی ام این بود که همکلاسی های مدرسه ام آنقدر مرا اذیت می کردند که ساعت ها پشت بوته زارهای حیاط روبروی کلاس مان پنهان شده بودم تا مرا مسخره نکنند.

 

سال‌های کودکی‌ام در رنج می‌گذشت. شب‌های زیادی به درگاه خدا التماس می‌کردم، گریه می‌کردم که معجزه کند و یک دست، فقط یک دست به من بدهد. هر صبح وقتی بیدار می‌شدم، به شانه‌ام نگاه می‌کردم ببینم آیا بازویی جوانه زده است؟ اما هیچ خبری نبود! هر صبح افسرده‌تر، ناراحت تر و ناامیدتر روز را آغاز می‌کردم و شب‌ها دوباره دعا و مناجات را از سر می‌گرفتم به امید یک معجزه.

 

کم‌کم این اندیشه در ذهنم جان گرفت که شاید خداوند از خلقت من هدفی داشته است. والدینم نیز که افرادی مذهبی هستند، به مرور زمان به این باور رسیده بودند و می‌گفتند حتماً هدفی در آفرینش تو هست. از وقتی این فکر در من جوانه زد، دیگر منتظر جوانه زدن دست و پایم نشدم. تلاش کردم هدف از آفرینشم را پیدا کنم و سرانجام آن را پیدا کردم. من معجزه‌ای را که از خداوند طلب می‌کردم، خودم در زندگی‌ام رقم زدم.»

هرچه ایمانش بیشتر تقویت می شد کمتر به دست و پای نداشته اش توجه می کرد نیک می گوید از آن چه که در گذشته اتفاق افتاده و امروز دست تان از تغییر آن ها کوتاه است رها شوید به چیزی که قرار است فردا و فرداهای دیگر انجام دهید بیندیشید چون قدرت شما در چیزی نهفته است که می خواهید در اولین فرصت زندگی تان انجام دهید او می گوید هر چیزی که برای ما اتفاق می افتد سراسر خیر و خوبی است فقط کافی است دیدگاهمان را نسبت به آن ها تغییر دهیم و با افکاری مثبت و ذهن آزادتر به زندگی مان ادامه دهیم نیک برای جبران کمبود هایش به اهدافش فکر می کرد و روی آن ها متمرکز می شد.

نیک روزی در جلسه ای برای سیصد دانش آموز نوجوان درباره مسائل مختلفی صحبت می کرد آن جلسه بزرگترین جلسه ای بود که تا به حال در آن سخنرانی کرده بود ابتدا حرف هایش را با معرفی عواطف و احساسات شخصی اش آغاز کرد اما آنچه که بیش از هرچیزی به ذهنش می رسید معرفی ایمان درونی اش بود مسئله ای که نوجوانان چندان خود را درگیر آن نمی کنند در حین صحبت هایش یک لحظه متوجه شد که تمام دانش آموزان حاضر در صحنه با چشمان اشک بار به او چشم دوخته اند حتی یکی از دخترانی که در گوشه ای از سالن نشسته بود با صدای خیلی بلند گریه می کرد نمی دانست چه گفته و چه اتفاقی افتاده است او دستش را بالا برد و گفت آیا می توانم بیایم و شما را در آغوش بگیرم از حرف او احساس خجالت کرد چون اگر او می خواست او را بغل کند باید از روی زمین بلند می کرد آن لحظه نیک احساس کرد که وجود توانایی آرامش دادن به دیگران را دارد.

برخلاف میل باطنی اش از آن دختر نوجوان خواست که نزد او بیاید او اشک هایش را پاک کرد و نیک را بغل کرد آن لحظه احساس کرد که کسی در گوش اش گفت یادت می آید که همیشه می گفتی هرگزکسی تو را دوست نخواهد داشت و تو را در آغوش نخواهد گرفت، آن دختر به نیک گفت شما زیباترین کسی بوده اید که من تا به حال در عمرم دیده ام از شما ممنونم که زندگی مرا تغییر دادید.

باخودش گفت با چند دقیقه حرف زدن چگونه توانستم احساسات این همه نوجوان سر سخت را تحت تاثیر خود قرار دهم چه سخنرانان برجسته ای هستند که پس از برگزاری چندین جلسات مکرر کسی متوجه موضوع بحث آن ها و دیدگاه شان نمی شود خیلی خوش حال بود که آن ها هم با حرکات شان نظر او را درباره خودش تغییر داده اند و او را به دنیای تازه ای برده اند یک لحظه فراموش کرده بود که چه شرایطی دارد با چنین تجربیاتی احساس کرد که از جوانب مثبت با دیگران تفاوت های بسیاری دارد.

نیک روز به روز پیشرفت کرد با همان محدودیت ها توانست در سال ۲۰۰۸ به چهارده کشور دنیا سفر کند او اولین کسب و کار خود را در سن ۱۷سالگی راه انداخت که یک سازمان غیر انتفاعی به نام زندگی بدون دست و پا است در سن ۲۱ سالگی ۲مدرک لیسانس در رشته های حسابداری و برنامه ریزی مالی گرفت از مهارت های دیگر او شنا، موج سواری، بازی با گلف است.

او امروزه سخنرانی های زیادی در سرتاسر دنیا انجام می دهد یکی از معروف ترین سخنرانان انگیزشی است  فیلم ها و فایل های صوتی او زندگی خیلی از افراد جهان را تغییر داده است ۳ کتاب پر فروش نیک عبارتند از: مهار نشدنی، قدرتمند باش، زندگی بدون دست وپا و زندگی بی حد و مرز.

نیک در سال ۲۰۰۸ ، کانایی میاهارا را ملاقات نمود. کانایی می‌گوید

“وقتی برای اولین بار نیک را دیدم همه آنچه را که در یک نفر دیگر به دنبالش بودم در او یافتم. او مرد و همسر مورد نظر من برای ازدواج بود”.

 

این زوج خوشبخت از صمیمت خود می‌گویند و اینکه کاملا از زندگی زناشویی خود راضی هستند و هر آنچه نیک نیاز دارد در اختیارش است. پس از ازدواج آن‌ها در کالیفرنیای جنوبی زندگی خود را آغاز کردند. نیک مشغول نویسندگی و تنظیم سخنرانی‌های خود است و همسرش خانه‌داری و نگهداری از او را به عهده دارد.

او هم ‌اکنون یکی از تأثیر گذارترین سخنرانان موفقیت در دنیا محسوب می‌شود و مؤسسه زندگی بدون دست و پا را که در زمینه موفقیت فعالیت دارد اداره می‌کند.

 

 

سخنان نیک وی اچیچ:

  • هرکس برای دلیل خاصی به دنیا آمده است، هرکس ارزش خودش را دارد.
  • من باور ندارم که ناتوانم؛ درسته… نه دست دارم و نه پا! اما خب مهم نیست چطور به نظر برسد. این کسی است که هستم و کارهایی هستند که می توانم انجام دهم.
  • هرگز تسلیم نشو؛ فقط غیر ممکن، غیر ممکن است.
  • این انتخاب را دارم که از خدا عصبانی باشم برای هرچه که ندارم و یا شکرگذار باشم برای هرچه که دارم.
  • هنگامی که ارزش های خود را باور داشته باشید، هیچ کس نمی تواند شما را دست کم بگیرد.
  • به دیگران محبت کنید، خودتان را دوست داشته باشید، آرزوهای بزرگ داشته باشید و هرگز تسلیم نشوید.
  • اگر برای زندگی خود نقشه و برنامه ای نداشته باشی، به ناچار بخشی از برنامه زندگی دیگران می شوی. تو باید بدانی چه می خواهی و باید برای آن چه کاری انجام دهی.
  • کسانی که حداقل یک قدم جلو می روند، برایشان فرقی نمی کند چه مشکلات و بحران های وجود دارد.

 

 

 

تو چه محدودیت هایی داری؟

بهتره بگیم چه بهونه هایی…

محدودیت هارو رها کن و رسالت زندگیت رو پیدا کن…

پیشنهاد ویژه

www.elmema.com

 

در این کتاب به زندگی نامه افراد موفق ایرانی و خارجی اشاره می کنیم که با وجود سختی ها و مشکلات، مسیر موفقیت خود را طی کردند و به بهترین خود تبدیل شدند. در پایان هر زندگی نامه، به ویژگی های برجسته این افراد اشاره می کنیم و در پایان کتاب لیستی در اختیار شما قرار می دهیم از ویژگی هایی که برای اینکه سخت تر از سخت باشید، به شما کمک زیادی می کند.

 

برای دانلود pdf بخش اول کتاب (کلیک کنید)

برای دیدن توضیحات کامل کتاب (کلیک کنید)

 

https://elmema.comhttps://elmema.com

 

www.elmema.com

این صفحه را با دوستانتان به اشتراک بگذارید:

تلگرام telegram

اشتراک گذاری در تلگرام (کلیک کنید)

اشتراک گذاری در واتس آپ (کلیک کنید)

 

 

animated-down-arrow

از مشاوره رایگان استفاده کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو تست های آنلاین دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات بهبود فردی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو داستان های کوتاه دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات موفقیت دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات مدیریتی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات شاد زیستن دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات امید به زندگی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو کل مقالات دیدن کنید، بهترین ها برای شما… (کلیک کنید)

 

 

تلگرام علم ما

تلگرام علم ما (کلیک کنید)

Medium_20160928095241745_1111111111

اینستاگرام علم ما (کلیک کنید)

 

 

درباره ی مدیر سایت علم ما

Avatar photo
علمِ ما یک گروه کاملا تخصصی در زمینه کلیه فعالیت های پژوهشی، کسب و کار، بازاریابی و رشد فردی می باشد، که در اسفند ۱۳۹۴ راه اندازی شد. علم ما متشکل از اساتیدی است که علاوه بر دانش علمی عالی، بطور کامل با بازار کار در انواع کسب و کار و ابعاد رشد فردی در بهبود فردی در دنیای واقعی هم آشنا هستند. گروه علم ما درصدد است تا با استفاده از روش‌های نوین آموزشی و تاکید بر صد در صد کاربردی بودن، آموزش های سطح اول را در اختیار شما همراهان و دوستان عزیز ارایه دهد. پر متقاضی ترین آموزش های مجموعه علم ما: دوره کوچینگ، دوره های کسب و کار، کتاب تقویم انگیزشی و...

مطلب پیشنهادی

https://elmema.com/category/book/biography-of-successful-people

جف بزوس سایت آمازون (زندگی نامه افراد موفق)

جف بزوس موسس سایت آمازون (زندگی نامه افراد موفق)         بی شک …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *