خانه / کتاب و مطالعه / معرفی و خلاصه کتاب / معرفی و خلاصه کتاب فلسفه تنهایی از لارس اسوندسن
معرفی و خلاصه کتاب
معرفی و خلاصه کتاب

معرفی و خلاصه کتاب فلسفه تنهایی از لارس اسوندسن

معرفی و خلاصه کتاب فلسفه تنهایی از لارس اسوندسن

(A Philosophy of Loneliness)

خلاصه و معرفی از: آزاده جوانبخت

 

 

معرفی لارس اسوندسن

لارس اسوندسن (Lars Svendsen) (متولد ۱۹۷۰ میلادی یکی از فیلسوفان و اندیشمندان برجسته دوران معاصر و استاد نروژی دپارتمان فلسفه در دانشگاه برگن است.

او تاکنون توانسته با نوشتن کتاب‌ها و مقالات فلسفی، خود را به عنوان فردی صاحب نظر معرفی کند.

در سال 2008 موفق شد به خاطر تحقیقات برجسته خود، برنده جایزه Meltzer شود. آثار اسوندسن به بیش از 25 زبان دنیا ترجمه شده است.

 

 

مترجمین کتاب فلسفه تنهایی

این کتاب توسط آقای خشایار دیهمی ترجمه شده و نشر نو آن را به چاپ رسانده است.

 

 

درباره کتاب فلسفه تنهایی

احساس تنهایی، احساسی است که همگی‌مان از کودکی با آن آشنا هستیم، از آن روزی که انگار همه همبازی داشتند غیر ما؛ از آن شبی که در غم تنهایی گذراندیم، هرچند خیلی دلمان می‌خواست همراه و همدمی داشته باشیم؛ از آن مهمانی که در آن هیچ‌کس را نمی‌شناختیم و دور و برمان پر از آدم‌هایی بود که سخت گرم صحبت با هم بودند؛ از آن شبی که کنار همدم‌مان به خواب رفتیم اما می‌دانستیم که دیگر همدم یکدیگر نیستیم. این کتاب شامل هشت فصل تحت عناوین جوهر تنهایی، احساس تنهایی، چه کسانی احساس تنهایی می‌کنند، تنهایی و اعتماد، تنهایی دوستی و عشق، فردگرایی و تنهایی، خلوت گزینی، احساس تنهایی و مسئولیت است.

در پیشگفتار این کتاب آمده است: تقریبا هرآنچه گمان می‌بردم درباره تنهایی می‌دانم خلاف از آب درآمد. گمان می‌بردم مردها تنهاتر زن‌ها هستند، گمان می‌بردم آدم‌هایی که احساس تنهایی می‌کنند منزوی تر ا ز بقیه آدم‌ها هستند. فکر می‌کردم افزایش چشمگیر آنهایی که در خانه‌های مجردی زندگی می‌کنند قطعا تاثیر چشمگیری بر شمار آدم‌هایی که احساس تنهایی می‌کنند دارد. فکر می‌کردم رسانه‌های اجتماعی چون جایگزین معاشرت‌های عادی شده‌اند آدم‌ها را تنهاتر کرده‌اند.

و البته فکر می‌کردم احساس تنهایی را، با آنکه پدیده‌ای ذهنی است، در بستر محیط اجتماعی بهتر می‌توان درک کرد تا با پرداختن به خصلت‌های فردی. گمان می‌بردم بالاترین درجات احساس تنهایی را در کشورهای اسکاندیناوی می‌توان جست و یافت و کلا شمار آدم‌هایی که احساس تنهایی می‌کنند رو به افرایش دارد…

جدا از پیشگفتار خواندنی نویسنده، که به بررسی دیدگاه‌های کلی در مورد تنهایی و همچنین دیدگاه‌های خود قبل از تحقیق درباره تنهایی پرداخته است.

کتاب در هشت فصل نوشته شده که به شرح زیر است:

 

 

با خواندن این کتاب چه چیزهایی را یاد می‌گیریم؟

کتاب فلسفه تنهایی اولین جلد از مجموعه دوم تجربه و هنر زندگی است. مجموعه تجربه و هنر زندگی به مسائل فلسفی با نگاه ساده و کاربردی می‌پردازد که به پیدا کردن راه زندگی آدم‌ها کمک می‌کند. این مجموعه تجربه و هنر زندگی اولین بار توسط نشر گمان به چاپ رسید.

این کتاب هم مانند دیگر کتاب‌های مجموعه تجربه و هنر زندگی، با زبانی ساده و از دیدگاه فلسفی – روانشناسی – اجتماعی به بررسی یک موضوع می‌پردازد که در اینجا موضوع مورد بحث «تنهایی» است. احساسی که همه ما با آن آشنا هستیم.

لارس اسونسن در کتاب به خوبی جنبه‌های مختلف تنهایی را بررسی می‌کند و دید متفاوتی از آن به دست می‌دهد. با معرفی کتاب فلسفه تنهایی با ما همراه باشید.

پشت جلد کتاب آمده است:

احساس تنهایی، احساسی است که همگی‌مان از کودکی با آن آشنا هستیم، از آن روزی که انگار همه همبازی داشتند غیر ما؛ از آن شبی که در غم تنهایی گذاراندیم، هرچند خیلی دلمان می‌خواست همراه و همدمی داشته باشیم؛ از آن مهمانی که در آن هیچ‌کس را نمی‌شناختیم و دور و برمان پر از آدم‌هایی بود که سخت گرم صحبت با هم بودند؛ از آن شبی که کنار همدم‌مان به خواب رفتیم اما می‌دانستیم که دیگر همدم یکدیگر نیستیم.

با توجه به عنوان کتاب و شناختی که از این مجموعه کتاب‌ها سراغ داریم، طبیعی است که فکر کنیم کتاب فلسفه تنهایی یک کتاب فلسفی است! اما باید اشاره کنیم که این کتاب علاوه بر بررسی تنهایی از نگاه فلسفی، تنهایی را از بعد روانشناسی و جامعه‌شناسی هم بررسی می‌کند و حتی از ادبیات هم برای جا انداختن برخی موضوعات کمک می‌گیرد. به عنوان مثال به کتاب تهوع، کتاب یادداشت‌های زیرزمینی و کتاب خاطرات سوگواری برای روشن‌تر شدن موضوعات اشاره شده است. همچنین باید اشاره کنیم که زبان ساده کتاب و قلم بی‌نظیر نویسنده،خواندن و فهم کتاب را به‌ شدت راحت کرده است.

در فصل اول کتاب به شکل کلی درباره تنهایی صحبت می‌شود که مباحث آن براساس روانشناسی و علوم اجتماعی است تا فلسفه. در این فصل نویسنده مشخص می‌کند تنهایی چیست و با تنها بودن چه تفاوتی دارد. شکل‌های مختلف تنهایی و رابطه تنهایی با معنای زندگی و سلامت و… بررسی می‌شود.

در فصل دوم احساس تنهایی به شکلی دقیق‌تر مورد بررسی قرار می‌گیرد و به جنبه احساسی تنهایی بیشتر توجه می‌شود.

در فصل سوم نگاهی دقیق‌تر می‌اندازیم به اینکه چه کسانی تنها هستند و احساس تنهایی می‌کنند و نیز به‌ انوع عواملی که بیش از همه به‌ احساس تنهایی دامن می‌زنند. در همین زمینه این بحث مطرح می‌شود که عامل عدم اعتماد احتمالا مهم‌ترین عامل، هم در توضیح تنهایی افراد است و هم در توضیح تنهایی شایع در میان کشورهای مختلف.

فصل چهارم کتاب که می‌توان آن را مهم‌ترین و تاثیرگذارترین فصل کتاب نامید، به رابطه تنهایی و اعتماد اختصاص داده شده است. موضوعی که شاید در حال حاضر بسیار با آن درگیر هستیم. در فصل چهارم به این سوال پاسخ داده می‌شود که «آیا تنهایی در نقطه مقابل عشق و دوستی قرار دارد؟» در فصل‌های بعدی نیز به بررسی عشق و دوستی در زندگی انسان‌ها، تنهایی فرد مدرن، خلوت‌گزینی و انزوا و در نهایت درباره مسئولیت تک‌تک افراد در مدیریت تنهایی بحث می‌شود.

لارس اسونسن نویسنده فلسفه تنهایی در پیشگفتار کتاب اشاره می‌کند که در پژوهش‌ هایش به موارد جالبی برخورده است که همه آن‌ها را در کتاب منعکس کرده است. به عنوان مثال او فکر می‌کرد که رسانه‌های اجتماعی آدم‌ها را تنهاتر کرده است اما تحقیقات عملا خلاف این موضوع را نشان می‌دهد. لارس اسونسن درباره کتاب و مفاهیم آن می‌نویسد:

این کتاب حاصل تلاش‌های من برای کشف معنای دقیق تنهایی است – این که چه کسانی گرفتار تنهایی می‌شوند؛ چرا احساس تنهایی رخ می‌نماید، و محو می‌شود؛ و چگونه افراد و اجتماع می‌توانند به درک و فهمی از تنهایی برسند.

از تنهایی تعاریف گوناگونی به‌دست داده‌اند، اما یک چیز در همه این تعاریف مشترک است: حس درد یا اندوه از جدا یا تنها ماندن و احساس عدم نزدیکی به دیگران. اکثر تعاریف گونه‌هایی از همین ویژگی‌های اساسی هستند. اما در چنین تعاریفی گفته نمی‌شود که احساس تنهایی علتی درونی دارد یا بیرونی و آیا این احساس ناشی از سرشت خود فرد است یا محصول شرایطی که در آن زندگی می‌کند.

در نقطه مقابل هم، هیچ فایده‌ای ندارد که از تنهایی تعریفی براساس فقدان حمایت اجتماعی و این‌ قبیل چیزها به‌دست داده شود، چون خیلی‌ها هستند که از حمایت اجتماعی لازم، یا همان درکی که ما از آن داریم، برخوردارند، اما از تنهایی مزمنی رنج می‌برند. از طرف دیگر، عده زیادی هستند که از حمایت اجتماعی کافی بهره‌ای ندارند ولی درعین‌حال گرفتار تنهایی هم نیستند. بله، رابطه‌ای آماری میان حمایت اجتماعی و تنهایی برقرار هست، اما این رابطه‌ای ضروری نیست، و بنابراین باید از تنهایی تعریفی مبتنی بر تجربه‌ای ذهنی به‌دست داد و نه مبتنی بر متغیرهای عینی نظیر فقدان حمایت اجتماعی و غیره.

اگر بخواهیم نوعآ بگوییم، افرادی هستند که همه اوقاتشان را در «تنها» یی به‌سر می‌برند بی‌آنکه احساس «تنهایی» کنند و از آن رنج ببرند، و دیگرانی هستند که سخت احساس «تنهایی» می‌کنند هرچند اکثر اوقات در احاطه دوستان و خویشانشان هستند. در واقع، یک شخص معمولی تقریبآ هشتاد درصد اوقات بیداری‌اش را در کنار دیگران سپری می‌کند. این مطلب حتی در مورد افرادی هم که احساس تنهایی می‌کنند صادق است. اگر آن گروهی را که در نظرسنجی‌های گوناگون می‌گویند «اغلب» یا «اکثر اوقات» احساس تنهایی می‌کنند با گروهی مقایسه کنیم که در نظرسنجی‌ها می‌گویند اصلا احساس تنهایی نمی‌کنند می‌بینیم فرقی بین این دو گروه از نظر زمان‌هایی که تنها هستند وجود ندارد. یکی از پژوهشگران با بررسی چهارصد مقاله‌ای که درباره تجربه تنهایی نوشته شده‌اند به این نتیجه رسیده است که هیچ ارتباطی میان میزان تنهایی فیزیکی و شدت احساس تنهایی وجود ندارد.

به همین دلیل، می‌توان گفت شمار آدم‌هایی که فرد را احاطه کرده‌اند هیچ ربطی به احساس تنهایی ندارد. اما بنا بر برخی شاخص‌ها شدیدترین احساس تنهایی در موقعیت‌هایی ظهور و بروز پیدا می‌کند که فرد در میان جمع است. تنها بودن و تنهایی چه از نظر منطقی و چه از نظر تجربی ربطی به هم ندارند.

در گزارش‌های خبری درباره تنهایی، خصوصآ در ایام تعطیلات، مثلا کریسمس و ایستر بیشتر افرادی را مطرح می‌کنند که هم تنها هستند و هم احساس تنهایی می‌کنند. همین باعث می‌شود این حس در ما به‌وجود بیاید که این افراد به این دلیل احساس تنهایی می‌کنند که تنها هستند.

درواقع این مطلب به‌نظر منطقی می‌آید. بی‌تردید وقتی پای سالخوردگانی در میان است که همسرشان را از دست داده‌اند به‌نظر کاملا روشن و واضح می‌آید که احساس تنهایی آنها عمدتآ مربوط به تنها ماندنشان است. بااین‌همه، این نتیجه‌گیری که افرادی که هم تنها هستند و هم احساس تنهایی می‌کنند به دلیل تنهاماندنشان است که احساس تنهایی می‌کنند عجولانه است. در واقع، شاید در بسیاری از موارد برعکسش به حقیقت نزدیک‌تر باشد. چنان‌که خواهیم دید، افرادی که احساس تنهایی می‌کنند ویژگی‌هایی شخصیتی دارند که بر توانایی‌شان برای برقرار کردن ارتباط با دیگران اثر می‌گذارد. بنابراین، نمی‌توان براساس شمار افرادی که در دوروبر فرد هستند درباره احساس تنهایی آن فرد گمانه‌زنی کرد، بلکه به‌عکس گمانه‌زنی ما باید بر این اساس باشد که آیا داد و ستدهای اجتماعی فرد میل او به برقرار کردن ارتباط با دیگران را ارضا می‌کند یا خیر؛ یعنی آیا فرد دادوستدهای اجتماعی‌اش را معنادار می‌انگارد یا نه.

تنهایی پدیده‌ای ذهنی است. ما وقتی احساس تنهایی می‌کنیم که روابط رضایت‌بخشی با دیگران نداریم، حال چه به این دلیل که روابطمان اندک است چه به این دلیل که روابط فعلی‌مان عاری از آن نزدیکی مطلوبمان است.

احساس تنهایی را نمی‌توان از روی شمار افرادی که فرد را احاطه کرده‌اند حدس زد، بلکه بیشتر باید در این زمینه توجه را معطوفِ این مسئله کرد که آیا تعاملات اجتماعی شخص، نیاز او به پیوند با دیگران را ارضاء می‌کند یا نه _ یعنی آیا شخص تعاملات اجتماعی‌اش را معنادار می‌پندارد یا نه.

فقط کسی که قدرت دوست داشتن و عشق ورزیدن دارد می‌تواند احساس تنهایی کند. از سوی دیگر، شاید پربیراه نباشد که بگوییم فقط کسی که می‌تواند احساس تنهایی کند می‌تواند عشق بورزد یا دوست کسی باشد.

تنهایی در هر گوشه‌وکنار فضای اجتماعی جای گرفته است. حتی وقتی تجربه‌ای را با دیگران در میان می‌گذارید، فقط می‌توانید جنبه‌هایی از تجربه‌ای را که منحصراً متعلق به شماست با آن‌ها در میان بگذارید و هرگز نمی‌توانید به‌طور کامل آن را به دیگران منتقل کنید.

وقتی احساس یأس می‌کنیم و می‌گوییم به‌ تنگ آمده‌ایم، همیشه این ماییم که به‌ تنگ آمده‌ایم اما این‌که دقیقاً وقتی که به‌تنگ آمده‌ایم چه حسی داریم، هرگز قابل انتقال به‌شکل کامل به دیگران نیست.

… ما رابطه‌ای با خودمان داریم که نمی‌توانیم با دیگران داشته باشیم… اما آن‌چه عشق و دوستی نزدیک را چنین خیال‌انگیز می‌کند، دقیقاً همین رابطه‌ با «دیگری» است، آن «دیگری» که متمایز از خودِ ماست و نه صرفاً رونوشتی یا سایه‌ای از خودمان، بلکه شخصی که خویشتن ما را گسترش می‌دهد و امکان نگاهی از بیرون به این خویشتن را فراهم می‌آورد، و بدین‌ترتیب، ارزش و اعتباری به ما می‌دهد که نمی‌توانیم هرگز آن را از خودمان دریافت کنیم.

این واقعیت که شخصی دیگر یک «دیگری» است همان چیزی است که به عشق و دوستی معنا می‌دهد.

شکل دیگری هم از تنهایی هست، شکلی مثبت، که ما مشتاقانه به دنبالش هستیم چون بر ارزش‌های زندگی ما می‌افزاید.

اکثر توصیفات از تنهایی، سوگوارانه هستند، اما در میان جمعی از شاعر و فیلسوفان، ستایش‌هایی هم درباره‌ی این پدیده می‌یابیم. البته این تنهایی، تنهایی نیست، بلکه خلوت است که آن‌ها می‌ستایند.

تعریفی که از تنهایی به‌ دست داده شده است روشن‌تر از تعریفی است که از خلوت و خلوت‌گزینی به‌دست داده می‌شود.

آن‌چه در بُنِ تنهایی نهفته است نوعی نقص و عیب است، حال آن‌که خلوت و خلوت‌گزینی نوعی گشودگی نامعین دربرابر انواعی از تجارب، اندیشه‌ها و احساسات است.

تنهایی لزوماً با احساس درد یا ناراحتی توأم است، حال آن‌که خلوت و خلوت‌گزینی لزوماً با هیچ احساس خاصی همراه نیست _ هرچند غالباً تجربه‌ای مثبت به‌حساب می‌آید، اما در ضمن می‌تواند از نظر احساسی خنثی باشد.

به‌نظر می‌رسد که افراد تنها، از نظر اجتماعی بیش از حد حساس هستند و همین حساسیت بیش از اندازه، مانع از مشارکت آن‌ها در معاشرت‌ها می‌شود.

همان‌گونه که زیمل می‌گوید، با فردگرایی مدرن، دوستی‌ها طیف‌های گوناگونی پیدا کرده‌اند، و در جامعه‌ی مدرن دیگر کسی یک یا دو دوست ندارد که پاسخ‌گوی کل نیازهایش باشد. بلکه افراد دوستان گوناگونی برای نیازها و مقاصد گوناگون‌شان دارند.

 

 

 پیام اصلی لارس اسوندسن

تنهایی چیست؟

چه کسانی به آن مبتلا می‌شوند؟

چرا حس تنهایی بروز پیدا می‌کند و پدیدار می‌شود جا خوش می‌کند و بعد ناپدید می‌شود؟

آیا تنهایی به همان ترسناکی و دردآوری است که رسانه‌ها نشان می‌دهند؟

احساس تنهایی که وحشتناک و دردناک است، با خود تنهایی متفاوت است؟

یا می‌توان آن را و شناخت آن را دلچسب دانست؟

از این جهت که ما را به شناخت از خودمان برساند و به ما کمک کند تا به جایگاه خودمان در جهان هستی پی ببریم؟

لارس اسونسن در کتاب فلسفه تنهایی درباره این مفاهیم صحبت می‌کند. او تنهایی و تفسیر غلطی را که از آن داشته است، اینطور تعبیر می‌کند که «تقریبآ هرآنچه گمان می‌بردم درباره تنهایی می‌دانم خلاف از آب درآمد.

گمان می‌بردم مردها تنهاتر از زن‌ها هستند، گمان می‌بردم آدم‌هایی که احساس تنهایی می‌کنند منزوی‌تر از بقیه آدم‌ها هستند. فکر می‌کردم رسانه‌های اجتماعی چون جایگزین معاشرت‌های عادی شده‌اند آدم‌ها را تنهاتر کرده‌اند. و البته فکر می‌کردم احساس تنهایی را، با آنکه پدیده‌ای ذهنی است، در بستر محیط اجتماعی بهتر می‌توان درک کرد تا با پرداختن به خصلت‌های فردی. علاوه بر این، فکر می‌کردم این افزایش ربط مستقیمی به فردگرایی مدرن متأخر دارد و در جوامع فردگرا نرخ تنهایی بالاتر از جوامع جمع‌گرا است.»

اما پس از اینکه به این پژوهش مشغول شد، تنهایی به مفهوم دیگری بدل شد که البته نتیجه‌اش را می‌توان در این کتاب خواند. در حقیقت هرچند احساس تنهایی می‌تواند به مساله‌ای حاد و جدی بدل شود که تاثیرات بسیاری بر زندگی افراد دارد، اما در عین حال تنهایی به خودی خود می‌تواند باعث شود تا به درک و دریافت جدیدی از جهان برسیم.

 

 

سایر آثار لارس اسوندسن:

 

www.elmema.com

 

 

www.elmema.com

این صفحه را با دوستانتان به اشتراک بگذارید:

تلگرام telegram

اشتراک گذاری در تلگرام (کلیک کنید)

اشتراک گذاری در واتس آپ (کلیک کنید)

 

animated-down-arrow

از مشاوره رایگان استفاده کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو تست های آنلاین دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات بهبود فردی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو داستان های کوتاه دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات موفقیت دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات مدیریتی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات شاد زیستن دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات امید به زندگی دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو مقالات یک دقیقه مطالعه دیدن کنید. (کلیک کنید)

از آرشیو کل مقالات دیدن کنید، بهترین ها برای شما… (کلیک کنید)

تلگرام علم ما

تلگرام علم ما (کلیک کنید)

Medium_20160928095241745_1111111111

اینستاگرام علم ما (کلیک کنید)

درباره ی شیوا مرزبان

Avatar photo
شیوا هستم، نویسنده سایت علم ما و ادمین اینستاگرام علم ما. به مطالب انگیزشی و سبک زندگی علاقه دارم و در علم ما مقالاتم رو با شما به اشتراک میزارم...

مطلب پیشنهادی

معرفی و خلاصه کتاب

معرفی و خلاصه کتاب قدرت من هستم از جول اوستین

معرفی کتاب قدرت من هستم (The Power of I Am) نوشته جول اوستین خلاصه و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *