معرفی و خلاصه کتاب اوضاع خیلی خراب است کتابی درباره امید از مارک منسن
( Everything Is Fucked: A Book About Hope)
خلاصه و معرفی از: آزاده جوانبخت
معرفی مارک مَنسن
مارک مَنسن (Mark Manson) متولد ۹ مارس ۱۹۸۴ نویسنده کتاب های خودپروری، وبلاگ نویس و کارآفرین آمریکایی است.
او فارغ التحصیل رشته علوم مالی از دانشگاه بوستون می باشد.
منسن اولین وبلاگش را در سال ۲۰۰۹ ایجاد کرد و در آن با موضوعات فرهنگ، یافتن شریک زندگی، روابط انسانی، تصمیم گیری های سرنوشت ساز و روانشناسی می پردازند.
مارک منسون با قلم تند، تیز، طنز و جالب خود تبدیل به نویسندهی متفاوتی در بین نویسندگان عرصهی توسعهی فردی شده و کتاب های او همیشه جزو پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز بوده است.
مترجمین کتاب ارزش خود را بدانید
این کتاب توسط سمانه پرهیزکاری به صورت کاملا روان و وفادار به متن ترجمه شده و انتشارات میلکان آن را به چاپ رسانده است.
درباره کتاب اوضاع خیلی خراب است
کتاب اوضاع خیلی خراب است با یک داستان شروع میشود، داستانی از یک زندگی سخت و وحشتناک. چند جمله از آن را باهم میخوانیم:
“… طی چهار سال، بیش از یکمیلیونوسیصدهزار نفر بهشکلی سازمانیافته دستهبندی میشدند، به بردگی گرفته میشدند، شکنجه میشدند و همان جا به قتل میرسیدند. تمام اینها در منطقهای صورت میگرفت که فقط کمی از سنترال پارکِ منهتن بزرگتر بود و هیچکس، بله هیچکس، هیچ کاری برای متوقفکردن آن انجام نمیداد.”
تصور اینکه این داستان، زنجیرهای از اتفاقات امیدبخش باشد، اشتباه است. درواقع منسن با این داستان میخواهد به مخاطب بگوید که همهچیز خیلی بد و تلخ است و اتفاقا امیدی در کار نیست. اوضاع در این داستان بهقدری خراب است که خواننده فقط بهکمک هنر نویسنده میتواند فضا را تصور کند.
شاید دور از انتظار باشد که کتابی درباره امید اینگونه آغاز شود؛ اما نویسنده قرار است مخاطبش را با دنیای واقعی روبهرو کند: دنیایی که پر از درد و رنج و سختی است. او نمیخواهد که بر واقعیتها سرپوش بگذارد و همهچیز را خوب جلوه دهد.
منسن کتاب اوضاع خیلی خراب است را با زبانی ساده و طنزگونه و براساس دنیایی ایدئال و خیالی نوشته و به واقعیت های زندگی روزمره هم توجه کرده است.
در قسمتهای بعدی کتاب، مخاطب احساس میکند درک میشود و درد و رنج در زندگی، اتفاقی عادی به حساب میآید. با این پذیرش و آگاهی، اکنون باید امیدوار باشد؛ یعنی واقعبینانه و براساس درک و پذیرش فضای موجود امید داشته باشد؛ به همین دلیل، مخاطب ارتباط قوی و درستی با کتاب برقرار میکند و در پایان، امید را همچون اصلی ارزشمند در زندگی میپذیرد.
این کتاب شامل نه فصل زیر می باشد:
- فصل اول: حقیقت ناخوشایند؛
- فصل دوم: خویشتنداری خیال خام است؛
- فصل سوم: قانون احساسات نیوتن؛
- فصل چهارم: چگونه رؤیاهاتان را به واقعیت تبدیل کنید؟؛
- فصل پنجم: امید بهفنارفته؛
- فصل ششم: فرمول انسانیت؛
- فصل هفتم: رنج عنصر ثابت جهانی است؛
- فصل هشتم: اقتصاد احساسات؛
- فصل نهم: آیین نهایی؛
این کتاب پیشنهادی عالی است برای افرادی که خستهاند و زندگی روزمرهشان بیشتر با بی حوصلگی همراه است. همچنین کسانی که بهتازگی در برنامهها و اهدافشان با شکست روبهرو شدهاند و احساس ناامیدی میکنند، میتوانند با خواندن این کتاب تحول بزرگی در دیدگاه خود ایجاد کنند. البته کتاب اوضاع خیلی خراب است کتابی درزمینه خودشناسی است؛ بنابراین میتوانیم مطالعه آن را به همه بزرگسالان پیشنهاد کنیم.
با خواندن این کتاب چه چیزهایی را یاد میگیریم؟
این کتاب دربارهی امید در شرایطِ نامناسب است و نویسنده کتاب با روایتِ یک داستانِ واقعی در بحبوههی جنگ جهانی دوم، حفظ امید در شرایط بحرانی را به بهترین شیوهی ممکن بهتصویر میکشد. او دربارهی یکی از سربازان مخفی و آزادیخواه لهستانی صحبت میکند که در هنگام تصرف کشورش توسط آلمان، دست از تلاش برنداشت؛ آنهم هنگامی که همرزمانِ او در بدترین شرایط روحی قرار داشتند. او امیدوار بود که میتواند کشورش را از چنگ آلمانِ نازی نجات دهد؛ ازاینرو وقتی که خبری دربارهی وجود اردوگاهی نامعلوم در منطقهی آشویتس به او مخابره شد، بیدرنگ برای آشکارکردنِ جوانبِ این اردوگاهها، جان خود را بهخطر انداخت و به دلِ اردوگاه آشویتس زد تا پرده از جنایت وحشتناک نازیها بردارد.
مارک منسن با روایت این اتفاق واقعی در ابتدای کتاب همه چیز به فنا رفته، اهمیت امید را نشان میدهد.
کتاب همانطور که در ابتدا از امید شروع میکند، در نیمهی دوم به امیدنداشتن میپردازد؛ اینکه چگونه برخی جاها امید میتواند دلیل نابودی ما باشد.
منسن به فجایع بیشمار در حال رخ دادن در دنیای مدرن مینگرد، گرم شدن زمین، سقوط دولتها، اقتصاد در حال فروپاشی و رنجیدهخاطر بودن دائمی مردم و نمودش در شبکههای اجتماعی و…
او به این سوال پاسخ میدهد که چرا با وجود این که امروز ما سالمتر، آزادتر و ثروتمندتر از هر دورهای در طول تاریخ زندگی میکنیم، دنیا تاسفبارتر از هر دوره دیگر به نظر میرسد؟ جنگ، مشکلات زیستمحیطی، دردها و رنجهای جبرانناپذیر و…در دنیا چه خبر است؟ بیقراری ما چگونه درمان میشود؟
منسن با بهرهگیری از تحقیقات بیشمار روانشناختی و خرد فیلسوفانی مثل افلاطون و نیچه و… به کالبدشکافی دین و سیاست دست زده، نگاهی به رابطه ما با ثروت و سرگرمی و اینترنت انداخته و نشان داده که چگونه مقدار بیش از اندازه یک چیز خوب میتواند روان ما را نابود کند.
«رفتن بهدنبال شادیْ ارزشی زهرآلود است که مدتهاست به فرهنگِ ما معنا داده، ارزشی خودشکن و گمراهکننده. خوبزندگیکردن بهمعنای اجتناب از رنجها نیست؛ بلکه بهمعنای رنجکشیدن برای هدفِ درست است. چون اگر صرفاً بهخاطر زیستن محکوم به رنجکشیدن هستیم، شاید باید درسترنجکشیدن را هم یاد بگیریم.»
موفقیت از جنبههای زیادی، خیلی متزلزلتر از شکست است.
اول به این دلیل که هر چه بیشتر به دست بیاورید، چیزهای بیشتری را ممکن است از دست بدهید، و دوم اینکه چون چیزهای بیشتری را ممکن است از دست بدهید، حفظ امید دشوارتر میشود.
اما مهمتر از همه – و از آنجا که با تجربهکردنِ امیدهامان آنها را از دست میدهیم – میبینیم که تصورات زیبامان برای آیندهای بینقص، چندان هم بینقص نیستند، و میبینیم که آرزوها و خواستههامان خود پر از عیبهای غیرمنتظره و فداکاریهای پیشبینینشدهاند.
چون تنها چیزی که واقعاً میتواند رویایی را نابود کند، تحقق یافتن آن است.
او در این کتاب دانشوری و شوخطبعی را باهم آمیخته تا با آنها یقهی ما را بگیرد و وادارمان کند با خودمان صادقتر باشیم و روش ارتباطمان را با دنیا عوض کنیم. او در این اثر تعاریف معمول ما را از ایمان، شادی، آزادی و امید نقض میکند. مارک منسن قطعا با این کتاب تازهاش هم سالها نقل محافل اجتماعی خواهد بود.
ناامیدی نوعی پوچ گراییِ سرد و افسرده کننده است، احساسی که می گوید هیچ چیز اهمیت ندارد، پس گندش بزنند! خب پس چرا قیچی به دست ندویم، یا مدرسه ای را به رگبار نبندیم؟ این همان حقیقتِ ناخوشایند است، درکی بی صدا.
این که در مقابل جهان بی نهایت، تمام چیزهایی که ممکن است برای مان اهمیت داشته باشند، به سرعت رو به نیستی می روند. ناامیدی ریشه ی اضطراب، بیماری های روانی و افسردگی است. منبع تمام بدبختی ها و اعتیادهاست.
اغراق نمی کنم؛ اما اضطراب مزمن بحرانی مربوط به امید است، ترس از آینده ای نا موفق. افسردگی هم بحرانی مربوط به امید است. اعتقاد به آینده بی معنی ست توهم، اعتیاد و وسواس، همه ی این ها تلاش های بی اختیار و از سر ناچاری ذهن برای خلقِ امیدند: از یک تیک عصبی یا میل وسواسی بگیر تا چیزهای دیگر. در نتیجه اجتناب از ناامیدی یا همان خلق امید به ماموریت اصلی ذهن ما تبدیل می شود.
تمام معنا، هر چیزی که درباره ی خودمان و جهان می فهمیم، همه در راستای حفظ امید بنا می شوند. بنابراین امید می شود تنها چیزی که هر کدام از ما حاضریم جان مان را برایش بدهیم. امید چیزی ست که باور داریم از خودمان هم والاتر است. ما باور داریم بدون امید هیچیم.
مشکلاتی که از پیش حل شده اند برای امید اهمیتی ندارند. فقط مشکلاتی که هنوز نیازمند حل شدن هستند برای امید مهم اند؛ چون هر چقدر جهان بهتر شود، ما هم چیزهای بیشتری برای از دست دادن داریم و هر چقدر چیزهای بیشتری برای از دست دادن داشته باشیم، احساس می کنیم چیزهای کمتری برای امید بستن به آنها داریم.
برای ایجاد و حفظ امید به سه چیز نیاز داریم:
- احساس کنترل
- اعتقاد به یک مجموعه اصول و ارزشها
- جامعه
کنترل یعنی احساس کنیم مهار زندگیمان را در دست داریم، یعنی در تقدیر خود نقش داریم .
ارزش یعنی چیزی را بیابیم که بهقدری برایمان اهمیت داشته باشد که در راستای رسیدن به آن کار کنیم، چیزی بهتر، چیزی که ارزش تلاش کردن داشته باشد.
جامعه هم یعنی ما بخشی از گروهی هستیم که برای چیزهای مشترکی ارزش قائل هستند و برای دستیابی به چیزهای مشترکی تلاش میکنند.
بدون وجود جامعه، احساس انزوا میکنیم و ارزشهامان بیمعنی میشوند. بدون ارزشها دیگر هیچ چیزی ارزش دنبالکردن ندارد.
بدون کنترل، حس میکنیم دیگر قدرتی برای دنبال کردن چیزی نداریم.
اگر یکی از این سه را از دست بدهید، آن دو مورد دیگر را هم از دست دادهاید. اگر یکی از آنها را از دست بدهید، انگار امید را از دست دادهاید.
«شما و تمام کسانی که دوستشان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفتهاید یا کارهایی که انجام دادهاید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت، آن هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگیست. تمام مسائلی که به آنها فکر میکنید یا کارهایی که انجام میدهید، تنها گریزِ استادانهای از این حقیقتاند. ما غبارهای کیهانی بیاهمیتی هستیم که در یک نقطهی آبی پرسه میزنیم و به هم برخورد میکنیم. عظمتی برای خودمان تجسم میکنیم و اهدافی برای خودمان میسازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.
پس از قهوهی لعنتیتان لذت ببرید!»
از زندگیتان لذت ببرید.
پیام اصلی نویسنده
امروزه در سراسر جهان بوی بیعدالتی، بوی جنگ، بوی سیاستهای مغرورانه و مخرب و در نهایت بوی درد و رنج و غم به مشام میرسد. در پس تمامی آن نقابهای لبخند، چهرههایی افسرده و ناراضی به چشم میخورد. دنیایی که اکنون نیازمند تزریق زیادی از شادی و صلح و امنیت است. مارک منسن به شما پیشبینی این مشکلات را یاد نمیدهد بلکه شما را در جهت جلوگیری و برطرفکردن آنها یاری میکند. برنامهایی برای رسیدگی به احساسات و رفتارهای مناسب بهمنظور زندگی بهتر.
کسی چه میداند شاید با همین قدمهای کوچک بتوان گامهای بزرگی در مسیر رشد آگاهی و سعادت جهان برداشت. پس اگر در اعماق این نارضایتیها به دنبال راهی برای کاهش درد و رنج و افزایش شادی و امید هستید، کتاب اوضاع خیلی خراب است به شما پیشنهاد میشود.
به عقیدهی مارک منسن نباید از ظاهر ترسناک و دردناک تجربیات تلخ فرار کرد و آنها را مانع پیشرفت خود دانست؛ بلکه لزوما تجارب منفی، بد و مضر نبوده و نه تنها سرعت ما را در زندگی نمیکاهد بلکه باعث افزایش آن میشود. این اثر بهخوبی به شما یادآوری خواهد کرد که سختیها روی دیگری نیز دارد و تحمل و فرصتساختن از آن کمی درنگ میطلبد.
بنابراین تنها عاملی که میتواند همچون نور در بلاتکلیفیها و ناخشنودیهای زندگیتان بدرخشد و شما را باوجود تمام مشکلات شاد و قوی جلوه دهد، تغییر تفکر و اصلاح دیدگاهتان است.
پس بپذیرید که در همهی قرنها و عرصهها غم و شادی دو عامل جدانشدنی از هم بودهاند و این ما هستیم که باید انتخاب کنیم به کدام یک بیشتر بها بدهیم.
احساس ناامیدی، شکست، غم و عدم موفقیت در تمامیِ شغلها، کارها، تعاملات و… بهچشم میخورد و اجتناب از آن غیرممکن است؛ تنها باید انتخاب کنیم برای هدفی ارزشمند و عاملی که سعادت ما را به دنبال دارد رنج بکشیم.
زندگی برای آن که معنا داشته باشد، نیازمند رنج است.
حقیقت این است که ذهنِ انسان از هر رازی پیچیدهتر است، و شما نه می توانید به سادگی خودتان را تغییر دهید و نه دلیلی دارد که همیشه احساس کنید نیازمندِ تغییر هستید.
سایر آثار مارک منسن:
این صفحه را با دوستانتان به اشتراک بگذارید:
اشتراک گذاری در تلگرام (کلیک کنید)
اشتراک گذاری در واتس آپ (کلیک کنید)